سلام
معمولا وقتی بعد مدت طولانی می نویسم، اولش سلام می کنم.
ولی چی می شه که بعد از یه مدت طولانی می نویسم. دوباره نیاز به نوشتن می شه. نیاز به شنیده شدن.
برای همین می گم سلام.
زندگی سخت نیست. فقط مشکلش اینه که متوسطه. و متوسط کم است.
تنهام
--
یه کتابخوان کیندل خریدم، چیز بدی نیست، هر چند برای فارسی خوندن یکم مشکل داره، که اونم تا چند ماه دیگه درست می شه.
با این که روزی 12 ساعت شرکت هستم، ولی می رسم که روزی نیم ساعت الی یه ساعت کتاب بخونم باش که خب خیلی حس خوبیه.
یکی از کتابهایی که دارم می خونم "تسلی بخشی های فلسفه" است. خیلی کتاب شیرین و مفیدیه.
متن روی جلدش چیز جالبی بود، مضمونش این بود که توی این کتاب از سقراط یاد می گیریم که با محبوب نبودن بین اکثریت چطور کنار بیایم. از اپیکور یاد می گیریم که با بی پولی چه مواجهه ای بکنیم و چطور بدون پول هم زندگی خوبی داشته باشیم. و از شوپنهاور یاد می گیریم در مواجهه با ناکامی عشقی چه کنیم.
توصیه می کنم شما هم بخونید.
--
توی شاپگرام مدیر مارکتینگ شدم که باعث شده مسئولیتم بیشتر بشه.
کار مورد علاقه ام نیست، کار مورد علاقه من مدیریت محصول هست که به زودی دوباره می رم سراغش.
ایده های جالبی هم به ذهنم می رسه. مثل همیشه به تعویق می افته.
--
اگه حال من رو می پرسید حال اندی رو توی عید دارم.
عیده می رم از تهرون، عیده می رم از تهرون :))
یک نفر که با هم چند ساعتی فارغ از رنج بیهوده روزمره قدم بزنیم
صحبت کنم باهاش در مورد هر چیز مرتبط و بی ربطی.
کسی که اندازه هاش و معیارهاش اندازه خود من باشه.
یک آدم، یک انسان، نه اون قدر غریبه، نه اون قدر آشنا
نه موقتی و یک بارگی، نه دائمی و همیشگی
ولی بر عکس من آروم و صبور باشه
از دور بیاد، ولی انگار که یک بار مثل من زندگی کرده باشه
دغدغه هام رو بفهمه، حرف هام رو بشنوه، سوالاتم رو درک کنه، حتی اگه جوابی براشون نداشته باشه
ولی کاش یه ذره بیشتر از من بدونه. من رو بهتر از خودم بشناسه.
آرزوهای محال من.
فکر می کنم تنها راهش اینه که دست خودم رو بگیرم و ببرم بیرون.
تنها بشینم و خودم به خودم جواب بدم.
فارغ از رنج بیهوده زندگی.
--
گردون نگری ز قد فرسوده ماست
جیحون اثری ز اشک پالوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست.
---
آهای آدم های دور. من چقدر عوض شده ام؟
درباره این سایت